چشمان منتظر...
02 آبان 1398
به نام خدا بوی خاک نم خورده و عطر گل های یاس باهم در آمیخته بود. چند ماهیِ قرمز در حوض آب این سو و آن سو میکردند حوضی که دور تا دورش پر بود از گلدان های رنگارنگ. عزیزخانم شیر آب را بست و شروع کرد به جارو کردن حیاط. کارش که تمام شد به سمت آشپزخانه رفت و… بیشتر »
نظر دهید »